فقط‌برای‌تو

کوچک کلاف هایی هستند از اتفاقات و مسائل دور و بر ، که ذهنم با میل می بافدشان و قلب می پوشدشان

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

تکلیف نگارشمان+ادویه جاتِ آیه ای

با خستگی نگاهش میکنم : «مولکول های آب که بوی گندیدگی لجن به خود گرفته اند..»

و باز برای بار نمیدانم چندم است که چشمانم فریاد میزنند:« آخر چند بار..؟ قرار است چند بار تمیزش کنم و دوباره برگردد سرجای اولش..؟» 

من که میدانم..دستانم آخر از کار می افتند.

تکرار کردن یک کار روزمره ،دست و پنجه نرم کردن با مشکلات تکراری،راه حل های تکرار شده و مشکلاتی که باز از تکرار شدن دست بر نمی دارند؛ این تکرار ها رنگ اعصاب آدم را خاکستری میکنند. تکثر و تعدد و مخصوصا تکراری شدن مشکلات ، در چشمان روح گرد و غبار می ریزند و شیشه پنجره اش را لایه ی خاک می نشانند و خانه ی قلب را می میرانند.

باز نگاهم را به سمتش می اندازم : کوزه ای گِلی با گُل های سرخ ریزی که کنارش کشیده شده اما حالا گندیدگی های دور کوزه از زیباییش مقداری گرفته.و..مقداری که چه عرض کنم‌؟ 

پس کی قرار است این ماجرا تمام بشود ؟ سخت است..دشوار است ، صعب است..اصلا هر هم معنی دیگر که برای سخت وجود دارد را در نظر بگیرید ، که سخت است کوزه ای داشته باشی که تمام دارایی ات همین یک کوزه باشد، آن وقت دقیقه به دقیقه بوی لجن های انگاری بلندر شده دوخته شود به تار و پودِ کوزه ات. 

و تو مجبور شوی برای اذیت نشدن از بوی گندیدگی کوزه ات دقیقه به دقیقه بنشینی کنارش و با بی حوصلگی و ناچاری آن قدر دور کوزه را بسابی تا تمیز شود و با خود آخیشی بگویی و باز چندی بعد، روز از نو روزی از نو.

و این تکرار شدنِ مشکلی که هی درستش می‌کنی و چند وقت بعد انگار نه انگار میشود خستگی را در سلول به سلول وجودت ثابت میکند.‌نمیدانم این کوزه از کجاست ؟ از کدام آسمانی پایین فرستاده شده یا از کدام زمین بیرون آمده و یا از کدام درخت کوزه ، بر زمین افتاده که هر چه پاکش می‌کنی باز می‌تراود ، باز تراوش میکند همان عطر اعصاب کُش لجن را...

و صدایی که آرام از پشت سر می آید : آرام باش..کوزه ات نه از زمین آمده و نه از درخت کوزه ها در بغل تو افتاده که این گونه است؛ و تو تنها یک کلام را از پرده های لطیف گوشَت به قلب لطیف ترِ آسیب خورده ات برسان و بگو :

آرام باش ،

و جای زدودنِ اطراف 

لجن های متراکم شده ی داخل کوزه را خالی کن 

و آبی گوارا درونش‌بریز... 

که :

«از کوزه همان برون تراود که در اوست »

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

اذا افشأت الدرس تکلافها

• • •

اذا افشاتِ الدرس تکلافها.. 😂

بر وزن اذا زلزلت الارض زلزالها 

میشود:

« و زمانی که افشا میکند درس ، تکلیف هایش را به مانند کلاف»

 ( اینجا چون کلاف و تکلیف با هم هم ریشه است خودمان اصل الواحد از خودمان در میکنیم و میگوییم که تکلیف را از این جهت تکلیف میگویند که مانند کلافی است که کلاف میکند . یعنی چه ؟ یعنی که میتواند دور آدم بپیچد و آدم را کلافه کند، 

و از آن طرف اگر مهارتش را بلد باشی و در دستت بگیری، جای اینکه آن دور تو بپیچد تو‌ آن را دور خودش می پیچانی 

و با آن ،چیزی که میخواهی را می بافی😁)

اهاان 

البته ببین تکلیف فقط به این معناست که تو او را بپیچانی 

چون تکلیف بر وزن تفعیل ، باب تفعیل است و باب تفعیل متعدی میکند..

یعنی که تو کلاف کنی..‌تو‌ کلاف کنی یعنی چه ؟ یعنی اینکه تو بر آن مسلط باشی ،تو‌ کننده ی کاری..یعنی تو او را مدیریت می‌کنی که آن گونه ببافی اش که خودت میخواهی 

و حالا حکمت گوینده ی جمله را حال کنید 😁😂

که نگفته اذا افشتت الدرس تکلیفها.. گفته تکلافها 

نگفته تکلیف بر وزن تفعیل

گفته تکلاف بر وزن تفعال 

و چون نامی به معنای باب تفعال را تا به حال نشنیده ایم بنابراین خودمان از خودمان معنی در میکنیم که تکلاف به این معنی است که کلافی که توانایی پیچیده شدن دارد..

حالا ما در مقابل این تکلاف ،میتوانیم به دو باب برویم : باب تفعل و باب تفعیل 

اگر به باب تفعیل برویم یعنی که هیچی..بدبخت شدیم! 

کلاف برود در باب تفعیل یعنی که ما کلاف شده میشویم یعنی اثر پذیری.. زیر سلطه قرار گرفتیم و گذاشتیم که این کلاف هر جور میخواهد دور پر و پای ما بپیچد و ما را در خودش هضم کند و کلافه مان کند و آخرش هم راه به جایی نبرد 

و نیز میتوانیم به باب تفعیل برویم.. یعنی که کلاف بکنیم 

و آن موقع است که میتوانیم ببافیم خودمان آن چه می‌خواهیم را با همین کلاف ها

ما مییتوانیم✌🏻

الله اکبر ! 

نصر من الله و فتح قریب! 

( اینجا یک جمعیت سرباز که با هم پایشان را زمین بکوبند و این جمله را کوبنده و توفنده فریاد بزنند کم داریم ،گفتم که خودتان آهنگ آیه را با فضایش بخوانید) 

به امید پیروزی ای نزدیک 

تا درودی دیگر بدرود✋🏻

 

( احتمالا به هنگام هنگ کردن ذهن از دست تکالیف مدرسه) 

موافقین ۱ مخالفین ۰